تا یادم نرفته این خواب امروز صبحم رو بنویسم و بعد برم لالا:
صبح خواب میدیدم یه جایی مثل بیمارستانم، راهروها طولانی ولی روشن و خوب و پرنور، در اتاقها هم مثل در کلاسهای مدرسه. یه سری راهپله بود وسط راهروها، دیدم مهتاب کرامتی ازشون اومد بالا :))
چشماش سبز و خوشرنگ و دور چشماش کلی خط چشم کشیده بود که سبزی چشمها رو چند برابر کرده بود. یه دونه گل رز هم دستش بود که معلوم بود اومده ملاقات. موهاش مشکی بود و فرق از وسط باز کرده بود و روسری ساده مشکی جنس پفکی سرش بود که حدود ۲۵ سال پیش مد بود. از این روسریها که از روی سر نمیافتند. پوستش هم سفید سفید اما قدش از واقعیت کوتاهتر بود توی خواب. گل رو داشت بو میکرد و نگاهش هم به من افتاد.
دیدنش خوب بود. کاش میشد ادامه خواب رو هم دید که داره کجا میره و اون گل رو به کی میده :))
خواب خوبی بود. صبح جمعه خوبی بود. و مهمتر از همه وقتی از خواب پا شدم، هزاران کار و مسئولیت نریخته بود سرم و آرامش داشتم.
خب برم بخوابم. امیدوارم این بار هم خواب خوبی ببینم.
شب خوش :)
بعضی وقتا کامنتها رو دیر جواب میدم. به گیرندههای خود دست نزنید. دلیلش اینه یا عجله برای نوشتن مطلب جدید داشتم یا میخوام به نظراتتون با فراغ بال و سر فرصت (تقاطع فرصت و وصال شیرازی) جواب بدم :)