خواندن داستان کوتاه وانکا محصول یک شب بیخوابی تا نزدیکیهای سپیدهی صبح است. جایی بین مرز تاریکی و روشنی؛ هنگامی که ذهن خسته است اما بیدار، ولی رفتن به رختخواب باعث بیداری بیشترش میشود. خواندن یک داستان کوتاه مثل برداشتن یک بیسکوئیت و گاز زدنش است برای رفع موقتی گرسنگی. گفتم شاید ذهنم با خواندن یک داستان خسته شود و زودتر بخوابم اما ذهن آشفتهتر از این بود که بتواند تمرکز کند!
با یک گوگل ساده از میان چند داستان کوتاهی که نشان داد، داستان کوتاه وانکا را انتخاب کردم شاید به دلیل اینکه از این اسم خوشم آمد یا شاید به خاطر شباهتش با ویلی وانکا شخصیت داستانی چارلی و کارخانهی شکلاتسازی.
درونمایهی داستانی وانکا در نگاه اول تکراری است. پسربچهی یتیمی که از دِهی در روسیه برای کار به خانهی ارباب در مسکو فرستاده شده است و در آنجا با او بدرفتاری میشود. داستان بیشتر از هر چیز من را یاد دخترک کبریتفروش میاندازد اما با اتمام داستان متوجه شدم این داستان حتی از دخترک کبریتفروش هم تلختر است. زمان هر دو داستان، شب کریسمس است. وانکا برای پدربزرگش -تنها کسی که در این دنیا دارد- نامه مینویسد و از او میخواهد بیاید و وانکا را از آنجا ببرد.
وانکا با همهی سادهدلی کودکانهاش در نامه از پدربزرگ میخواهد برای او از روی کاج کریسمس یک گردوی طلایی کنار بگذرد و شرح بدرفتاریهای که با او شده را میدهد و به پدر بزرگ میگوید او را از آنجا ببرد و حتی اگر او را با کمربند بزند شکایتی ندارد. سپس روی پاکت نامه به جای آدرس دقیق و اسم پدربزرگ، مینویسد: روستا - به پدربزرگ. با این تصور که روستایش مرکز دنیاست و همهی پستچیهای دنیا آن روستا و پدر بزرگش را میشناسند.
تلخی داستان در اینجاست که دخترک کبریتفروش میمیرد اما وانکا به خواب خوشی میرود و فکر میکند نامه به دست پدربزرگ خواهد رسید و خواب پدربزرگ و سگ سیاهش را میبیند. در صورتی که نامه نخواهد رسید و فردا و فرداها، وانکا در انتظار پدربزرگی که هیچ وقت برای برگرداندن او نمیاید میماند.
داستان را به فارسی در اینجا بخوانید. *
تنها ایراد ترجمه داستان اینجاست که سگ سیاه پدربزرگ به علت باریکی و رنگ سیاهاش به اسم مارماهی صدا زده میشود اما مترجم اسم سگ را مشکی عنوان کرده.
________________________________
* متأسفانه داستان از روی سایت کتابناک برداشته شده، تاریخ بهروزرسانی یادداشت: دوشنبه ۲۱ آذر ۱۴۰۱.
بعضی وقتا کامنتها رو دیر جواب میدم. به گیرندههای خود دست نزنید. دلیلش اینه یا عجله برای نوشتن مطلب جدید داشتم یا میخوام به نظراتتون با فراغ بال و سر فرصت (تقاطع فرصت و وصال شیرازی) جواب بدم :)