این ویدئوی تیزر سریال Reverie رو هم میذارم اینجا دم دستم باشه تا بعداً برم سراغش. بعد از اون شونصد تا فیلم و سریالی که قراره ببینم البته، خدا بخواد. تازه شونصد کتاب نخونده رو هم به این لیست اضافه کنید. یوهاهاها.
هیچی از سریال نمیدونم جز این که سارا شاهی هنرپیشه آمریکایی (و ایرانیتبار) توش بازی میکنه و کمی علمیتخیلی و پلیسیه. همین دیگه. یه فصل هم بیشتر نداره.
سریال رو هم اینجوری کشف کردم که وقتی آهنگ Reverie از آیزاک گریسی (Isaac Gracie) رو گوش دادم، رفتم توی وب ببینم این کلمه به چه معناست که این سریال رو دیدم و حواسم از نکتهی اصلی پرت شد. (همیشه همینم ها، همیشه).
حالا Reverie به این معناست:
a state of being pleasantly lost in one's thoughts; a daydream.
به حالتی اطلاق میشه که خیلی خوشخوشانه توی افکارت غرق شدی، یه جور خیالپردازی خوشایند. یه چیزی توی مایههای خیال و وهم و خلسه. کلمهاش رو دوست دارم، خیلی.
البته الان فهمیدم این کلمه Reverie رو قبلاً کجا دیده بودم و خب خاک بر سرم که یادم رفته بود. ماجرا اینه ۳ سال پیش رفتم موزهی هنرهای معاصر و از اونجا، از فروشگاه سوغاتی و یادگاریفروشیاش، یه مگنت تخت و پهن به ابعاد کفِ دست خریدم که روش یکی از نقاشیهای رُی لیختناشتاین (Roy Lichtenstein) بود و روی اون نقاشی، کلمهی Reverie بود. وقتی اومدم خونه چسبوندمش روی در یخچال و همیشه جلوی چشمم بود و قاعدتاً الان باید ملکهی ذهنم میشد که نشده بود. به هر حال نقاشی اینه و چیز باحالیه (باحالی از خودتونه، نفرمایید):

سریال رو میتونید از اینجا دانلود کنید. (ببینید من چه وبلاگر خوبی هستم، حتی لینک دانلود رو هم حاضر و آماده و هلو-برو-تو-گلو براتون میذارم).
میگما، اگه این سارا شاهی یه کم دهنش گشادتر و لبهاش بزرگتر و پرههای دماغش چیزتر بود (نمیدونم جای چیز چه صفتی بذارم)، بله اگه این چیزا بود میتونست به نوبهی خودش کپی برابر اصل جولیا رابرتز باشه:

البته من علاقهمندی خاصی بهش ندارم (به قول جوانان امروزی «فن»اش نیستم)، ولی یه سریال بازی کرد به اسم L Word که اونجا همه واسهاش دست و پا میشکوندن. (اگه به مقدسات کسی توهین نمیشه، به نظرم سریال فوقالعاده چرتی بود.)